مستقیم سر اصل مطلب!
ادامه تنبلی در نوشتن
موضوع نداشتم. موضوع دارم اما چگونه بنویسم؟ کدام را بنویسم و کدام را ننویسم؟ اصلاً چرا باید در مورد این موضوع بنویسم؟ بنویسم که چه بشود؟ من که هنوز این را خوب نمیدانم و نمیفهمم. اگر غلط نوشتم چه؟
همه اینها بهانه است. در نوشتن تنبلی میکنم. اما نمیخواهم خودم را به این تنبلی ببازم. 4 موضوعی که قرار است در ماه تیر در مورد آنها بنویسم:
- ارتباط بین نوشتن و مدیریت زمان
- یک استعاره در مورد زندگی
- درباره تقابل علم و ایدئولوژی (با تعریف)
- Shared laughter | نتیجه یک تحقیق
تا زمانی که این 4 پست نوشته نشدند گزارش جدید توسعه فردی را منتشر نخواهم کرد.
کتابها
دو کتاب از ماه قبل مانده بود که تمامشان کردم: علم عشق اثر جان گاتمن. چشمهایش اثر بزرگ علوی (کتاب صوتی).
دو کتاب دیگر هم خواندم: آخرین سخنرانی اثر رندی پاش. کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اثر اسلاونکا دراکولیچ.
علم عشق (واقعاً علم!)
کاری به موضوع کتاب ندارم. چه در مورد عشق باشد چه در مورد مدیریت یا معماری و …
ویژگی بارز این کتاب که آن را خواندنی میکند (حداقل برای من) علمی بودن آن است. حدود 500-600 صفحه مطلبی که نه تراوشات ذهنی صرف یک نویسنده، که چندین و چند پژوهش علمی از آن پشتیبانی میکند. این کتاب هم نتایج یک سری از این تحقیقات را منتشر کرده و ریاضیات و منطق آن را به ما نشان داده؛ و هم از دل این ریاضیات (به ظاهر خشک) کاربردهایی بیرون کشیده که واقعاً میتواند موثر باشد.
کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
روایات و خاطرات افراد بازمانده! از دوران کمونیستی. بدبختیها و چالشهای آن دوران. فضای امنیتی. سانسور. تورم. کمبودها (در حد کمبود بدیهیات زندگی مثل دستمال توالت یا حتی آرد) و فاصلهای که یک ایدئولوژی بین شرق و غرب دیوار برلین انداخته بود. از مردمی که در ذهن خود رویای زندگی در (خارج!) را در ذهن خود میپروراندند. از سیستمی که انسان به ماه میفرستاد و همزمان توان تولید نوار بهداشتی را هم نداشت.
از فقر. البته فقر عادلانه! جایی که همه مردم آن فقیر محسوب میشدند و چه بسا خیلیها هم نمیتوانستد بفهمند که در چه روزگار جهنمیای زندگی میکنند. کمبود. فقر. استبداد. استبداد. استبداد.
روایات به گونهایست که گهگاهی به صورت ناخودآگاه به یاد مملکت خودمان میافتادم. هر چند ما کمونیسم نیستیم. اما رگههای از آن اندیشهها و مشکلات در این خطّه از دنیا هم وجود دارد (البته نه به اندازه آن دوران. اما برای دوران پساکمونیستی زیاد محسوب میشود:/)
بگذریم:/
روانشناسی مثبتگرا
سعی میکنم دغدغهها و نگرانیهای خود را با روانشناسی مثبتگرا بهبود بدهم. گاهی نشخوار فکری و بدبینی به جان آدم میافتند و خستهمان میکنند. چند تمرین در نظر گرفتهام و قرار است به مدت حداقل 6 ماه آنها را انجام دهم تا به تدریج به سمت حال خوب حرکت کنم.
لطفاً این نکته را در نطر بگیرید که روانشناسی مثبتگرا شاخهای کاملاً علمی و مبتنی بر تحقیقات در روانشناسی است. پس آن را با روانشناسی زرد اینستاگرامی و تلگرامی اشتباه نگیرید!
دو تمرینی که هر شب انجام میدهم:
قدردانی
تشکر و قدردانی از یک فرد یا حتی یک موجود غیرزنده به صورت مکتوب. اینکه چرا قدردانی میکنیم هم مهم است. میخواهم یکی از این قدردانیها را همینجا بنویسم:
«من قدردانی میکنم از استاد عزیزم حامد اسماعیلی که به من کمک زیادی در فرایند آموزش در دوران دبیرستان کرد. اگر او نبود نمیتوانستم در دانشگاه قبول بشوم. وجود او پر از حس انگیزه و احترام برای من بود.»
قدردانی کمک میکند برخلاف میل باطنی خود (که بیشتر اتفاقات منفی را پررنگتر میبینیم) به اتفاقات مثبت هم فکر کنیم.
شمردن 3 اتفاق خوب
این تمرین هم مانند قدردانی بر علیه روند تکاملی مغز ما است که معمولاً به دیدن اتفاقات منفی عادت دارد. نوشتن 3 اتفاق خوبی که در طول روز برایمان افتاده (اتفاقات ساده حتی در حد شنیدن یک جمله محبت آمیز از یک دوست) به حال بهتر ما کمک میکند.
منبع اصلی مطالعه من برای روانشناسی مثبتگرا متمم بود. هر چند دوست دارم در آینده به سراغ کتابهای سلیگمن و چیکسنت میهایی هم بروم.
زبان – شروعی دوباره
تقریباً بعد از 4-5 ماه مطالعه زبان را از سر گرفتم. هر چه فکر lیکنم به این نتیجه میرسم که زبان انگلیسی ستون و پایه علمآموزی در دنیای امروز ما است. هر چه هم که مهارت یا دانش در هر حوزهای داشته باشیم باز هم کافی نیست. بعضی از مفاهیم را اصلاً نمیتوان به زبان فارسی فهمید و درک کرد. گویی کلمهای یا تعریفی از آن وجود ندارد. فکر میکنم شاید یکی از دلایل ضعف ترجمه کتاب هم همین باشد. ضعف لزوماً از مترجم نیست. بعضی چیزها را نمیتوان فارسی کرد. پس باید انگلیسی بدانیم.
قبلاً پادکست planet money جز برنامه یادگیری زبانم بود. اما در حال حاضر تصمیم دارم پادکست greater good را دنبال کنم که در مورد موضوعات مرتبط با روانشناسی مثبتگرا به تولید محتوا میپردازد.
همچنین خواندن هفتهای یک مقاله انگلیسی را هم در برنامه ماه بعد خود خواهم گنجاند.
هدفگذاری
یکی از کارهایی که از این ماه به صورت جدیتر به آن فکر کردم هدفگذاری بود. نوشتن و تفکیک اهداف به صورت ماهانه و تا حد امکان کمّی شده. هنوز اثرش را نمیدانم. اما با خودم شفافتر شدهام و میدانم قرار است این ماه را چگونه بگذارنم.
سلامت ذهن و جسم – نظم شخصی
مثل گذشته پیادهروی، مدیتیشن و نوشتن روزانه جز برنامههای هر روزم بود.
به طور میانگین روزانه 10 هزار قدم پیادهروی، هر شب ده دقیقه مدیتیشن و روزانه 300 کلمه گزارش کار. در کنارش 24 روز هم رژیم low-sugar را رعایت میکردم (عدم مصرف نوشابه، بستنی، قند و شکر سفید، مربا، آبمیوه و خوراکیهای پرقند).
تایپ 10 انگشتی را هم یکی دو ماهی میشود که جایگزین تایپ دو انگشتی خودم کردهام! اوایل خیلی سخت یود. موقع نوشتن قفل میکردم. اما الآن تا حد زیادی به سرعت تایپ قبل خود رسیدهام و در عین حال فشار کمتری به دستم میآید.
تنها چیزی که باید به این موارد اضافه شود ورزش است (بجز پیادهروی). باید فکری به حال گرفتی دست و کمر و گردن هم بکنم وگرنه ممکن است به زودی مرا در این مسیر تنها بگذارند. احتمالاً به سراغ تمرینهای ورزشی کششی و کوتاه بروم (یا شاید هم باشگاه).
البته ساعت خواب و بیداری هم منظم نیست و علاوه بر آن باید سهم غذاهای فراوری شده و چرب را در رژیم خود کمتر کنم.
مرور سلسله مراتب ارزشها
تلاش کردم تا دوباره لیست ارزشهای زندگی خود را مرور کنم و آنها را اولویت بندی کنم تا شاید بتوانم برخی از تصمیمها را زودتر و راحتتر بگیرم.
فیلمها و پادکستها
این ماه خرق عادت کردم و چند فیلم سینمایی و مستند دیدم (هم ایرانی و هم غیرایرانی). مورد اول فیلم ماتریکس بود (که 4 قسمت حدوداً 2 ساعته دارد) که من 3 قسمت از آن را دیدم.
اما مستند فارنهایت (سری اول که در سال 2004 ساخته شد و سری دوم در سال 2018) برایم از همه جذابتر بود. ما معمولاً داستان مشکلات و چالشهای مردم آمریکا را از زبان صدا و سیما و آ.خ.و.ن.د های تلویزیون و نماز جمعه شنیدهایم. کاری به درست و غلط و اغراقها و تحریفها ندارم. اما اینکه چالشها و مشکلات و فسادهای دولت آمریکا و اثر آن بر مردم آمریکا را از زبان یک آمریکایی بشنویم احتمالاً با سوگیری مثبت کمتری به غرب نگاه کنیم.
من آمریکا را به عنوان نماد آزادی و دموکراسی میشناختم اما ترس جالبی هم بین برخی از آمریکاییها (مثلاً همین مایکل مور سازنده مستند) وجود دارد و آن هم مرگ دموکراسی در آمریکاست. برای مثال اینکه حدود یک سوم جمعیت آمریکا (حدود 100 میلیون نفر) اصلاً در انتخابات شرکت نمیکنند و حرفهای ترامپ مبنی بر طولانی کردن یا حتی مادامالعمر کردن ریاست جمهوری به واقع ترسناک است (مورد دوم نه فقط برای خود آمریکا و آمریکاییها بلکه برای بشریت و کل مردم دنیا).
این ماه پادکست رادیو تصمیم (از میثم مدنی) که به تازگی هم منتشر میشود را شروع کردم. از آنجایی که فعلاً بیشتر از 2-3 قسمت از آن را گوش ندادهام چیزی در موردش نمینویسم اما لینکها را گذاشتم که حداقل یک سری بزنید؛ شاید این موضوعات برای شما هم جالب باشند (خواندن بلاگ میثم مدنی هم خالی از لطف نیست😉).
ضعف اصلی این روزهای من
مهمترین ضعفی که در برنامه خود حس میکنم نداشتن روتین مشخص و یک برنامه منسجم است. شاید بهخاطر وجود دانشگاه یا مشخص نبودن مسیر و خلاصه زندگی بیثبات دانشجویی، هنوز نتوانتسم به یک روتین مشخص برای انجام کارها دست پیدا کنم و این موضوع کمی آزاردهنده است. داشتن روتین حداقل کمک میکرد کمتر خسته شوم و تکلیفم بیشتر با خودم مشخص باشد.