من هم بیمارم

ارتباطات

وقتی از بیماری حرف می‌زنیم، معمولاً منظورمون مشکلات جسمیه. سرماخوردگی، نارسایی قلبی، دیابت، پوکی استخوان، پرکاری تیروئید، آرتریت، سرطان و …

اگه بخوایم یکم عمیق‌تر بشیم، ممکنه کسی که مشکل جسمی نداره و در ظاهر سالم به نظر می‌رسه رو هم جز بیماران طبقه بندی کنیم؛ بیماران روانی (منظورم بیماری‌های مرتبط با روان و ذهن آدمه و نه دیوانه بودن یا روانی بودن) مثل افسردگی، اختلال دوقطبی، مانیا و …

تقریباً برای اکثر این بیماری‌ها هم علائمی وجود داره و روش معاینه و تشخیص و در انتها هم تجویز دارو و حمایت بیمار.

اما یک دسته جدید هم میشه تعریف کرد. بیماری‌ای که اکثر ما «ایرانی‌ها» بهش مبتلا هستیم، زیاد هم مبتلا هستیم، بقول معروف انقدری زیاد که میشه گفت این بیماری برای ایران اندمیک محسوب میشه (در حد مالاریا تو بخش‌های مرکزی و جنوبی آفریقا).

اما تفاوتش اینه که هنوز جز بیماری طبقه‌بندی نشده. هنوز کسی برای درمانش اقدام خاصی انجام نمیده. انگار که یک چیز عادیه. در حدی عادی که حتی اکثر ما نمی‌دونیم به این بیماری مبتلا هستیم.

البته حق هم داریم. چونکه این بیماری مستقیماً به آدم حمله نمی‌کنه، من کسی رو ندیدم که علت مرگ رو ناشی از این بیماری دونسته باشن. برای همین کسی هم نگرانش نیست.

من این بیماری رو در یک دسته جداگانه از دو دسته قبل (بیماری‌های جسمی و بیماری‌های روانی) قرار میدم. دسته سوم بیماری‌ها:

بیماری اختلال ارتباطی

البته این اسم رو من انتخاب نکردم. بیماری اختلال ارتباطی اسمیه که دکتر رنانی انتخاب کرده و من اولین بار اینجا دیدمش.

تا حد خوبی میشه متوجه شد که منظور از اختلال ارتباطی چیه. اما صرف متوجه شدن کافی نیست. باید این ضعف بزرگ رو بپذیریم. همه‌ی ما باید بپذیریم که مبتلا هستیم.

بپذیریم که خیلی وقت‌ها به‌عنوان یک دانشجو نمی‌تونیم به‌صورت موثر حرف‌هامون رو با استاد یا مسئول آموزش دانشگاه بزنیم و به توافق برسیم.

بپذیریم که به‌عنوان فرزند نمی‌تونیم با والدین‌مون که طرز فکرش به واسطه زمان، زمین تا آسمون با ما فرق کرده حرف بزنیم و حداقل کمی به درک مشترک برسیم.

بپذیریم که به‌عنوان والد نمی‌تونیم فرزندمون رو که به واسطه تغییر نسل و رشد تکنولوژی با ما بیگانه شده درک کنیم و کمی دنیا رو از چشم اون بچه که تو دنیای متفاوتی نسبت به ما داره بزرگ میشه ببینیم.

بپذیریم که وقتی راننده تاکسی برای یک مسیر مشخص، هزینه‌ای بیشتر از عرف رایج دریافت کرد، نمی‌تونیم به جای خشمگین شدن و داد و بیداد کردن، با گفتگوی مسالمت آمیز قضیه رو حل کنیم.

بپذیریم که به‌عنوان یک مسئول دولتی یا حکومتی، نمی‌تونیم درست با اکثریت جامعه ارتباط برقرار کنیم و خواسته‌ها و انتظاراتشون رو بفهمیم و بدون زور یا خشونت بهش پاسخ بدیم.

بپذیریم که به‌عنوان یک معلم نمی‌تونیم با بچه‌ها و شاگردهامون ارتباط بگیریم و شوق به آموختن و یاد گرفتن رو در اونها تقویت کنیم.

بپذیریم که به‌عنوان یک پزشک نمی‌تونیم ارتباط موثر با بیمار برقرار کنیم و از نظر روانی اثر مثبتی روی بیمار بگذاریم.

بپذیریم که به‌عنوان یک کارمند نمی‌تونیم درست و اصولی در مورد وظایف و حقوق‌مون با مدیر صحبت کنیم و با کمترین تنش به توافق برسیم.

بپذیریم که در ارتباطات و کنترل هیجانات ضعف داریم و همین ضعف، زمان و انرژی و اعصاب ما رو تلف می‌کنه و خودش رو در قالب افزایش استرس و در مراحل پیشرفته‌تر بیماری‌های جسمی و روانی نشون میده.

گام اول همینه. پذیرفتن و به رسمیت شناختن. پذیرش این بیماری و پذیرش آسیب‌ها و هزینه‌هایی که به ما تحمیل می‌کنه.

من هم می‌پذیرم؛ من یک بیمار اختلال ارتباطی هستم.

***

سوال مهم: با این بیماری چه کنیم؟

نوشته‌های مرتبط

سایر نوشته‌های من

دیدگاه های شما

دیدگاه خود را برای ما بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو در سایت