… یک صلیب هم آن بالا بود که مسیح هنوز بالای آن مصلوب بود و به خاطر «ما» رنج میکشید «و ما» کار خودمان را میکردیم «و ما» عین خیالمان نبود «و ما»…
کتاب «من او» اثر رضا امیرخانی، چاپ پنجاه و یکم، صفحه 149
این جمله را در کتاب من او خواندم. نمیدانم نویسنده از نوشتن آن چه قصدی داشته. اصلاً قصدی داشته؟
مهم نیست.
اما من نتوانستم همینطوری از آن عبور کنم. بار و بارها خواندمش و هر بار بیشتر از قبل ترسیدم.
ترسیدم که نکند من هم «عین خیالم نباشد» و در حالی که مسیح را به صلیب کشیدهاند، سکوت کنم.
نکند که من هم روزی بیخیال شوم و رنج مسیح را نبینم.
نکند که «من» فقط کار خودم را بکنم و مسیح را به حال خود رها کنم.
نکند…